همسن خیلی از خوانندههات شدی! هر چند از وقتی به وجود اومدی، نوجوان بودی... با نوجوانها حرف زدی...با نوجوانها خندیدی... پا به پاشون راه رفتی و دنیای نوجوانی رو نشونشون دادی.
از وقتی به دنیا اومدی...زندگی نوجوانها رو رنگیتر کردی و حالا دیگه خودت هم نوجوان شدی.
عزیزم تولدت مبارک. نوجوان شدنت هم مبارک!
راستی، حیفه تولدت رو تبریک بگم، اما از کسانی که تو رو به دنیای نو جوانها آوردند، تشکر نکنم.
آی همهی کسانی که تو به وجود اومدن دوچرخه نقش داشتید... اونایی که صبح تا شب به فکر پیدا کردن مطالب و عکسهای قشنگ بودید... اونایی که هنوز همراه دوچرخهاید و اونایی که دورادور مواظبش هستید، خدا قوت!
مائده شیری از شهرری
همهاش زیر سر هرى پاتره!
ئه ئه ئه! دیدی 11 سالگیات تموم شد و هیچ کس از طرف مدرسهی جادوگرها نیومد سراغت؟ غصه نخور! کسی سراغ منم نیومد! احساس میکنم همهاش زیر سر هری پاتره! میدونسته که اگه یه شخص خاصی مثل تو، یا یه شخص خاصتری مثل من پاش به هاگوارتز برسه، اونقدر اتفاقهای سوپرخندهدار براش میافته که دیگه هیچکس هیچکس کتابهای هری پاتر رو نمیخونه. همه هم بهش میگن جوجه جادوگر!
فاطمه آسیمه از تهران
اتفاق 12 سـاله...
سالها پیش تقریباً نزدیک مدرسهمان یک کیوسک مطبوعاتی بود. پنج شنبهها از همان دور چشم به کیوسک داشتم: «نکند بسته باشد؟!» وقتی از باز بودنش مطمئن میشدم، به این فکر میکردم که «نکند همشهری تمام شده باشد؟!» اینها دغدغههای من بود! همشهری که میخریدم، همانجا دوچرخه را باز میکردم. برای مردمی که مرا میدیدند عجیب بود؛ لابهلای آن صفحات چه خبر بود ؟!
از آن روزها، سالها میگذرد. در این سالها خیلی چیزها تغییر کرده، اما هنوز پنج شنبهها یک اتفاق مهم میافتد: «دوچرخه!» رفیق سالهای دور و حالای من! اهالی محترم دوچرخه از اینکه سالهاست فرمان دوچرخه را عاشقانه در دست دارید، ممنونم!
صالح سبزیان پور از کرمانشاه
یه کیک خوشمزه به یاد تو
اگه تهران بودم و وسط امتحانها نبود، میاومدم دفتر دوچرخه اون قدر جیغ و داد می کردم تا خودتون منو بندازین بیرون! اگه اون جا بودم نه میگذاشتم کیکی به شماها برسه، نه کادویی! بعدش هم میرفتم فضولی همهی اون قفسهها تا ببینم شما اون جاها چی می گذارین! وای! نه. پشیمون شدین؟باشه باشه. قول میدم وقتی اومدم یه کم خانومتر باشم. اما حالا که دستم از اون جا کوتاهه، قول میدم به یاد تولدت این جا یه کیک بخرم و بخورم.
هما خرمی از شاهرود
دلی خوش بالای تپه!
صبح بالای تپهای رفتم زود
دیدم دودی هر هر میخندد
تند و با شوخی گفتم به دود غلیظ
که میخندی چرا با این حال
و وضع و این روی سیاه
بیدرنگ گفت: این خوشی
روی سیاه و سفید نمیشناسد که
باید دلی خوش داشت که من دارم که
این متنک (متن کوتاه) تنها جنبهی زیبایی بصری دارد و از هیچگونه ارزش ادبی برخوردار نیست!
نوشین صرافها از تهران
عکس: شفق و صدف مهدىپور از تهران